سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :117
بازدید دیروز :10
کل بازدید :172625
تعداد کل یاداشته ها : 336
103/9/5
11:3 ص

دانشجوی تازه وارد : هالوی خوش شانس

 

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیانشانپو

 

دانشجوی پزشکی : به خاطر یک مشت دلار

 

خانواده دانشجویان : بینوایان

 

دانشجوی مدل رپی : الو، الو، من جوجوام

 

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه

 

مراقبین امتحان : سایه عقاب

 

تقلب : عملیات سری

 

روز دریافت کارنامه : روز واقعه

 

اعتراض دانشجو : بایکوت

 

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم

 

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد

 

آینده تحصیل کرده : دست فروش

 

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی

 

استاد راهنما : گمشده

 

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده

 

سرویس دانشگاه : اتوبوسی بسوی مرگ

 

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان

 

ژتون فروشی : آژانس شیشه ای

 

علت نیافتن بعضی از دانشجویان : رابطه پنهان

 

التماس برای نمره : اشک کوسه

 

سوار شدن به اتوبوس : یورش

 

ترم آخر : بوی خوش زندگی

 

تصویه حساب : خط پایان

 

عمر دانشجو : بر باد رفته

 

مسئول خوابگاه : کاراگاه گجت

 

ادامه تحصیل تا دکترا : دیدار در استانبول


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ آنقدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده برگرد حسین زود حسین برگردانش در خیمه عروس حسنت افتاده